هنگامیکه نوجوان بودم فکر میکردم که همه ادیان رقتانگیز و دارای احساساتهستند. من عادت داشتم در تعطیلات آخر هفته بیرون بروم و شراب بخورم.لباسهای کوتاه با چکمههای بلند میپوشیدم و دیدگاه من این بود که چراخودم را محدود کنم؟ من که فقط یک بار شانس زندگی دارم! من با وجود اینکه در دانشگاه دانشجوی نمونهای بودم ولی همیشه شرابمیخوردم و به کلوپها و میکدهها میرفتم؛ اما همیشه صبح که بیدار میشدمیک کم اثر در من باقی میماند، با خودم فکر میکردم خوب عاقبت این کارهاچیست؟ هنوز من سال دومی نشده بودم که با حسین ملاقات کردم. میدانستم که اومسلمان است، ولی با این وجود ما عاشق هم بودیم. همیشه سعی میکردم موضوعدین را نادیده بگیرم ولی 6 ماه بعد از دوستی ما، حسین به من گفت که دوستیما برخلاف دین وعقیده او است! من خیلی نگران شدم. تمام آن شب دو کتابی را که حسین به من داده بود و درمورد اسلام بود مطالعه میکردم. یادم هست که خیلی گریه کردم، چون من (تمامعمرم) غرق در گناه و اشتباه بودم. آن شب با خودم اندیشیدم و گفتم این بایددلیل واقعیت وجود ما در این دنیا و زندگی باشد. اما سوالات زیادی داشتم. چرا من باید موهایم را بپوشانم؟ چرا هر چیزی را که دوست دارم نتوانم بخورم؟ و... شروع به صحبت کردن با زنان مسلمان دانشگاهم کردم و آنها تمام اشکالات ذهنیمرا (نسبت به اسلام) تغییر دادند، آنها تحصیلکرده و موفق بودند و منمتقاعد شدم. تقریبا 3 هفته بعد من رسماً مسلمان شدم. چند هفته بعد که این موضوع را با مادرم در میان گذاشتم گمان نمیکردم که او موضوع مسلمان شدنم را سخت بگیرد. او از من سوالاتی پرسید و گفت که چرا تو باید حجاب داشته باشی؟ تو موهای زیبایی داری! اما مادرم نمیدانست منظور از حجاب چیست.
بهترین دوست من، که سالها با دوستم بود مرا طرد کرد. او نمیتوانست درککند که چطور من هفته قبل توی کلوپها بودم، ولی الان مسلمان شدم و همه چیزرا کنار گذاشتم. البته من از اینکه او را از دست دادم پشیمان نیستم. من اسم "عقیله" را برای خودم انتخاب کردم (اسم قبلیام "لیندسی" بود). عقیله یعنی زن دانا و هوشیار. من کاملا یک فرد جدید شده بودم. هر چیزی که قبل ازمسلمان شدنم انجام میدادم را از ذهنم دور ریختم. سختترین مسئله برایم تغییر لباسهایم بود. زیرا من همیشه لباسهای مد وفشن میپوشیدم. یادم هست اولین بار که میخواستم حجاب بگذارم جلوی آینهایستاده بودم. از خودم پرسیدم: آیا من میخواهم یک پارچه روی سرم بگذارم؟آیا من دیوانه شدم؟ اما امروز اگر حجاب نداشته باشم احساس میکنم که لخت وعریان هستم. به خاطر اینکه احساس میکردم شلخته هستم یک یا دو بار به خانه آمدم و گریه کردم، ولی میدانم اینها خیالهای اشتباه و شیطانی است. داشتن حجاب آرامش است نه فشار. پوشیدن حجاب به من یادآوری میکند که همهچیز برای خدا است و من باید انسان فروتن و با تقوایی نزد خدا باشم. من حتیدر نقاب احساس بهتری دارم و راحتتر هستم، ولی این ممکن است یک کم برایممشکلساز شود. وقتی مردم یک دختر سفیدپوست را میبینند که نقاب دارد او رااذیت میکنند، حتی یادم هست که بعضی از نوجوانهای خیابانی به من توهینکردند و فریاد زدند که این... را از روی سرت بردار ای ...! بعد از بمبگذاری چند سال پیش که در لندن اتفاق افتاد من ترسیده بودم که به خیابانها بروم. اما اکنون من یک زندگی موفق و شاد دارم و اکثرا احساس خوشبختی و موفقیتمیکنم. من با حسین ازدواج کردم و اکنون ما یک پسر یک ساله به اسم "ذاکر"داریم. ما تلاش میکنیم که همه مراسمهای اسلامی را اجرا کنیم. هنگامی کهشوهرم برای کار کردن بیرون میرود من مانند یک خانم خانهدار و یک مادرخوب هستم. من قبلا همیشه میخواستم که یک شغل روانشناسی داشته باشم ولی الان دیگرنمیخواهم. مسلمان شدن مسلماً راه آسانی نیست. این زندگی گاهی اوقات مانند یک زندانمیماند با قوانین سخت و محدودیتهای بسیار... ولی ما معتقدیم که ما درزندگی پس از مرگ پاداش خواهیم داشت.
منبع:sunni-news.net
سایت مهتدین
Mohtadeen.Com
|