|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
هدایت بانویی یهودی به سوی اسلام |
از خیلی وقت پیش یادم می آید که هیچ وقت تفکر و اندیشه ی مسیحیت نتوانست مرا متقاعد و راضی سازد، و نمی توانستم خودم را با آن وفق دهم. آنها باور دارند که مسیح پسر خدا می باشد. همیشه فکر می کردم که این یک دروغ محض می باشد، بنابراین دچار ضعف ایمان شدم. وقتی که بچه بودم دعا می کردم و از خداوند می خواستم تا به پسرش مسیح ایمان داشته باشم. احساس نمی کردم که خدا به دعاهای من پاسخ دهد تا ایمان مرا نسبت به مسیحیت محکم و قوی نماید. در آن موقع چند تا دوست یهودی داشتم، به خاطر دارم که مجذوب آیین آنها شده بودم. یکی از آنها لباسی بر تن داشت که اول حرف خدا را روی پیراهنش نوشته بود، از او پرسیدم که چرا روی لباست نام خدا را نوشته ای؟ او در پاسخ گفت: در دین ما خدا بسیار مورد توجه می باشد. این چنین بود که یهودیت برایم اهمیت پیدا کرد و تا رفتن به دانشگاه همچنان معتقد به آن بودم، و به بررسی و مطالعه درمورد آن می پرداختم. مصمم بودم که این تنها دینی است که تا کنون توانسته ام با آن کنار بیایم و به وسیله ی آن بتوانم به خدا ایمان داشته باشم. در طی دوران دانشگاه در تشکل دانش جویان یهودی شرکت می کردم، به یادگیری زبان عبری و مطالعات دینی می پرداختم. یک بار با خاخامی که مسئول یکی از کنیسه ها بود صحبت کردم او گفت: وقتی که کشیش بودم برای به دست آوردن خیلی از چیزها تلاش می کردم یکی از آنها مذهب بود. با این پاسخی که دریافت کردم، دلگرم شدم تا به سوی ادیان دیگر نیز رفته و آنها را مورد مطالعه قرار دهم. شروع کردم به تحقیق ادیانی چون بودیسم، هندوئیسم، و غیره. از این همه تلاش، به این نتیجه رسیدم که بهتر است به دین خود معتقد بوده و به راه خودم ادامه دهم. هیچ وقت متوجه اسلام نشدم تا زمانی که با مردی آشنا شدم که بعد ها همسرم شد. همیشه با این دید به اسلام نگاه می کردم که دینی پر از خطا و ظلم و خونریزی می باشد، مردانشان با زنان رفتاری ظالمانه و ناشایست دارند. متأسفانه این دیدگاه به طور عادی در بین آمریکایی ها رواج پیدا کرده است و رسانه ها در تشدید این افکار نقش مهمی دارند. وقتی که فهمیدم مردی که با او آشنا شده ام مسلمان است، خواستم که از وی دوری کنم و خودم را عقب بکشانم. ولی او خیلی مهربان و با ادب بود، همچنین شوخ طبع نیز بود چرا که باور نمی کردم مسلمانان تا این حد شوخ طبع باشند. به عنوان یک فرد جدا از هر چیزی از وی خوشم آمد. فکر کردم حالا که با یک مسلمان آشنا شده ام، بد نیست فقط برای کسب تجربه کمی هم راجع به اسلام مطالعه کنم، چون واقعاً او دید مرا نسبت به دین اسلام تغییر داده بود. یک ماه گذشت و هر چه عمیق تر درمورد اسلام مطالعه می کردم بیشتر جذب آن می شدم تا جایی که پی بردم دین اسلام دینی بر حق و واقعی می باشد. به چیزی که قبلاً در ذهنم می گذشت و به آن باور داشتم خیلی نزدیک شده بودم. یک روز که به جلسه ی آموزش دینی زنان مسلمان رفته بودم، یکی از خواهران آیه ای از قرآن را همراه تفسیر آن خواند و ناگهان روی من تأثیر بسیاری گذاشت تا جایی که خجالت می کشیدم گریه کنم. عصر آن روز در خانه قرآن را برداشتم و شروع به خواندن نمودم. از خداوند خواستم تا مرا هدایت بخشد. این واقعه را پیامی از جانب پروردگار برای خودم پنداشتم تا به دین اسلام روی بیاورم. او توسط آیات قرآن با من حرف زد، و مسیر درست را به من نشان داد. روز بعد به مسجد رفتم و شهادتین را اعلام نمودم. احساس آزادی می کردم، احساسی که تا آن موقع هرگز به من دست نداده بود. دیگر نمی خواستم حتی یک لحظه از فکر و یاد خدا غافل باشم، کسی که مرا به راه راست هدایت فرمود. پایان
ترجمه: مسعود |