|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
داستان اسلام آوردن خواهر نور السامان |
اسم من نور السامان است. وقتی که پانزده سالم بود به دین اسلام روی آوردم. مادرم اهل دیترویت و پدرم یک آمریکایی است. پدرو مادرم هر دو کاتولیک هستند. تا سن پانزده سالگی به هیچ مذهبی اعتقاد نداشتم. تنها در مدرسه بود که به مطالعه ی ادیان می پرداختیم. وقتی به مطالعه ی دین اسلام رسیدیم خیلی برایم جالب بود، برادری اهل مصر همکلاسیم بود و وقتی معلم به اشتباه مطلبی راجع به اسلام می گفت؛ فوراً آن را تصحیح می کرد. او واقعاً ایمان محکمی داشت که بدون ترس می توانست معلم را قانع کند که در اشتباه است. یک روز از او پرسیدم تفاوت میان کاتولیک و اسلام چیست؟ چیز زیادی در این باره به من نگفت. تنها به پاسخ وی اکتفا نکردم و از مادرش خواستم تا به من ترجمه ی قرآن به زبان انگلیسی بدهد. مادرش آن را به من داد و وقتی شروع به خواندن نمودم دیگر نتوانستم آن را کنار بگذارم. به خواندن قرآن همچنان ادامه دادم و آنجا بود که فهمیدم آن کلام پروردگار است. از آن خیلی خوشم آمد و مرا به شگفتی وا داشت. در دل خودم مسلمان شدم و کم کم سختی ها شروع شدند. شروع به نماز خواندن و روزه گرفتن نمودم. مادرم تقریباً از رفتارهای من مشکوک شده بود و در بیشتر موارد سخت می گرفت. در آن زمان یک نوجوان بودم و فکر می کردم آنها هم اسلام را دوست دارند ولی والدینم دید متفاوتی نسبت به اسلام داشتند. پدرم هر روز اتاقم را می گشت، و مادرم نیز رفت آمد مرا با دوستان مسلمانم ممنوع کرد و به والدین آنها تلفن زد که فرزندشان حق ندارد درباره ی اسلام با من صحبت کنند. والدینم فکر می کردند که من گیج و منگ شده ام، و دیگر حواسم سر جایش نیست. پدر و مادرم به زور مرا به کلیسا می بردند و من فقط جسماً در آنجا بودم، فکر می کردم که همه ی مردمی که در اینجا حاضر شده اند عقلشان را از دست داده اند و کشیش چیزی جز دروغ به آنها نمی گوید و انجیل را آن طوری که آنها می خواهند تعریف می کند. یک روز مادرم کشیشی را به خانه دعوت کرد و هر سه با هم به گفتگو نشستیم. به آنها گفتم که من اسلام را دوست دارم و چرا شما فکر می کنید که بعضی چیزها خیلی خوب هستند و بعضی ها خیلی بد؟ کشیش گفت که من فقط گفته های انجیل را برایت می خوانم و به نظر من اسلام دین ظلم و فشار بر مردم می باشد. در آن لحظات تنها از خداوند می خواستم که مرا هدایت دهد و کمکم نماید. مادرم برایم گوشت خوک درست می کرد و به قصد می گفت گوشت گوساله است و وقتی آن را می چشیدم بلافاصله می فهمیدم که گوشت خوک می باشد و از خوردن آن امتناع می کردم درنتیجه دوباره ی بین من و مادرم به مشاجره ختم می شد. پدرم می گفت اگر می خواهی در این خانه بمانی می بایست یک کاتولیک باشی وگرنه باید خانه را ترک کنی. در این شرایط نماز خواندن و مطالعه ی قرآن و کتب اسلامی دیگر بسیار سخت بود. به تازگی نماز را به زبان عربی از روی یک کتابچه ی راهنمای اصول دینی فرا گرفته بودم و خیلی مشتاق خواندن نماز به زبان عربی بودم. نمی دانم چگونه برایتان شرح دهم که والدینم در این راه چقدر به من سخت گرفتند. شروع کردم به دعوت خواهر یازده ساله ام به دین اسلام، و والدینم مرا تهدید کردند که اگر به این کارها پایان ندهم مرا از خانه بیرون خواهند انداخت. یک روز که می خواستم به دانشگاه بروم در بین راه همان خانمی که ترجمه ی قرآن را به من داده بود را دیدم، از او درباره ی مسجد سؤال کردم که آیا در این نزدیکی ها مسجدی وجود دارد. او گفت که حالا وقت اذان ظهر می باشد و اگر دوست داشته باشم می توانم همراه آنها به مسجد بروم. خیلی خوشحال شدم وقتی به آنجا رسیدیم و صدا ی اذان را شنیدم شروع به گریه نمودم. در مسجد به من گفتند که باید آشکارا شهادتین خود را اعلام نمایم و تصمیم گرفتم که این کار را انجام دهم و دیگر از تهدیدهای والدینم نهراسم. شهادتین را اعلام نمودم و خودم را رسماً یک مسلمان دانستم و به طور کلی از کارهایی که انجام آن در اسلام حرام است دوری کردم. شروع به پوشیدن حجاب نمودم و پدرو مادرم گفتند که حق ندارم با این شیوه ی لباس بیرون بروم. مادرم می گفت که اسلام می گوید که باید به حرف پدرو و مادر گوش داد بنابراین تو نیز باید به حرف اسلام گوش دهی. مادرم نمی خواست در انظار عمومی همراه آنها با حجاب ظاهر شوم. مادربزرگم دیگر با من حرف نمی زد و کاملاً احساس تنهایی می کردم. دوست داشتم در دانشگاه رشته ی علوم اسلامی را بخوانم. خدا را شکر این اواخر با خواهری اهل سودان آشنا شدم و او داستان های شگفت آوری از تازه مسلمانان برایم تعریف می کرد. با شنیدن سرگذشت آنها و مشکلاتی که نظیر من داشتند قوت قلب می گرفتم. خدا را شکر در دانشگاهی در بریتانیا قبول شدم و برای مدت طولانی از خانواده ام دور شدم و در این مدت توانستم ایمانم را محکم و ثابت نمایم. پایان
ترجمه: مسعود |