|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
جووانا ریچارد، بانوی آمریکایی که به تدریج راهش را در اسلام پیدا نمود |
من اهل کالیفرنیا هستم و والدینم مرا همراه چهار خواهر و برادر طبق آیین کاتولیک بزرگ کردند. وقتی والدینم از هم جدا شدند یازده سالم بود، به این دلیل از کلیسا و تعلیمات دینی دور شدیم. در آن سال ها، جدایی والدینم تأثیر بدی روی ما گذاشت و خودم را مانند بی دین ها تصور می کردم. وقتی که بچه بودم هیچ احساسی نسبت به آموخته های مسیحیت و یهودیت نداشتم و دچار تناقضاتی در همان اعوان کودکی شدم. بر حسب عادت به مراسم عشای ربانی می رفتم ولی در مذهب کاتولیک پاسخی برای سؤالات خودم نمی یافتم. در راه و روش زندگی مردم کالیفرنیا وقتی والدین از هم جدا می شوند تا حدی مسئولیت کارها بر دوش فرزندان می افتد. کسی نبود که به ما کمک کند. با وجود این مادرم ما را خیلی دوست داشت و او حضانت ما را بر عهده گرفت. بعد از آن پدرم را فقط چند بار دیگر دیدم. در سن شانزده سالگی تصمیم به ازدواج نمودم. در آن زمان تجربه ی خاصی نسبت به زندگی نداشتم و تقریباً می ترسیدم. پس از گذشت چند سال و به دنیا آوردن دو فرزند تازه فهمیدم معنای زندگی چیزی فراتر از راهی است که در پیش گرفته بودم. بناباین از همسرم جدا شده و به سانفرانسیسکو نقل مکان کردم. می خواستم روش مناسبی برای زندگی خودم پیدا کنم ولی درآنجا چیزی جز مصرف الکل و موسیقی جاز و غیره نصیبم نشد. بالاخره اسلام را توسط مردی که تازه به آمریکا مهاجرت کرده بود شناختم. با او احساس راحتی می کردم و با وجود مشکلاتی که داشت بار مشکلات مرا نیز به دوش خود می کشید. به دلیل وجود کیفیت رفتاری و اخلاقی در وی، او احترام خاصی نزد من پیدا کرده بود. او خیلی درستکار و صادق بود، اعتماد به نفس خاصی در وی میدیدم که قبلاً در کس دیگری مشاهده نکرده بودم. او چیزهایی راجع به عظمت قرآن برایم بیان می کرد که باعث شد به سوی آن جذب شوم. هیچ وقت به زور مرا وادار به شناخت اسلام نکرد بلکه با دیدن زیبایی های اسلام شیفته ی آن گشتم. گاهی اوقات فکر می کردم که دربرابر وی چیزی برای گفتن ندارم. در آن موقع چون شناخت کافی نسبت به اسلام نداشتم از آن می ترسیدم و تصور می کردم که شاید خداوند به خاطر اسلام آوردن مرا در آتش دوزخ بسوزاند. مانند بسیاری از آمریکایی ها بدون درک و آگاهی بودم. به هر حال خدا بزرگ بود، و مرا به سوی ریسمانی هدایت نمود که با چنگ زدن به آن می توانستم خودم را از منجلابی که در آن گیر افتاده بودم نجات دهم. طولی نکشید که به دلایلی این مرد مسلمان و شریف به کشور خود بازگشت، و من نیز به مسجدی که می شناختم تلفن زدم. از آنها کپی از ترجمه ی قرآن درخواست نمودم، مشتاق بودم تا بیشتر درباره ی آن بدانم. در آن موقع درمورد مسلمان شدم هیچ نظری نداشتم. پس خواندن خلاصه ی تألیف یوسف علی، خیلی تحت تأثیر زیبایی و عظمت آن واقع شدم. در مسیری قرار گرفته بودم که چیزی بالاتر از آن وجود نداشت. مجذوب بخشش و سخاوت دین اسلام واقع شدم. چند سال به این طریق گذشت، با خواندن قرآن و مطالعاتی راجع به اسلام فهمیدم که واقعاً قرآن کلام خدا می باشد و اسلام حقیقتی است که قلباً به آن رسیده بودم. خودم را مانند کودکی می پنداشتم که هنوز آمادگی خیلی از چیزها را ندارد. اخیراً این سؤال به ذهنم رسید که ناگهان چه مشکلی سر راه یک تازه مسلمان ممکن است قرار بگیرد و چه عکس العملی باید در برابر آن از خود نشان دهد. پاسخ آن خیلی سخت نبود چرا که من حدود پنج سال به تحقیق و مطالعه درمورد دین اسلام پرداختم و فکر نمی کنم مشکلی ناگهانی برایم پیش بیاید. وقتی تصمیم گرفتم مسلمان شوم، موضوع را به والدینم گفتم. در ابتدا چیزی نگفتند ولی مادرم شروع به ابراز نگرانی نمود و سعی می کرد مرا متقاعد نماید تا نظرم را عوض کنم. چند هدف داشتم که با وجود عقیده ای سالم می توانستم به آنها برسم. می دانستم انسان کاملی نیستم ولی با وجود اسلام سعی می کنم تا مسلمان خوبی باشم. برای من پذیرفتن اسلام مانند هدیه ای بسیار بزرگ است که دریافت نموده ام و از وجود آن احساس خوشحالی و غرور می نمایم. پایان
ترجمه: مسعود |