تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

مارچلا مورمون سابق از السالوادور به دین اسلام مشرف شد

اسم من مارچلا می باشد، در السالوادور به دنیا آمده ام. از اینکه مسلمان شده ام به خودم می بالم. از خدا سپاس گزارم که مرا به سوی اسلام هدایت نمود. چیزی که خدا هدایت بنماید هرگز از دست نمی رود. داستان اسلام آوردن من از این قرار است:

در سن دوازده سالگی همراه مادر و برادرم به استرالیا مهاجرت کردیم. در استرالیا همچون السالوادور به کلیسا می رفتیم. متأسفانه زیاد طول نکشید که از رفتن به کلیسا خوداری کردیم. بعد از آن در یک کلیسای کاتولیکی غسل تعمید داده شدم. شروع به پیروی از دستورات خداوند نمودم.

همچنان سعی می کردم ارتباطم را با مذهب حفظ کنم. مطمئن بودم که روزی به حقیقت دست خواهم یافت و آن را در وجود خود احساس خواهم کرد. چند سالی گذشت و من واقعاً از رفتن به کلیسا لذت می بردم، ولی بار دیگر فهمیدم که من از واقعیتی که از چشم آنها پنهان است سردرگم مانده ام و از نظر آنها یک جوان تا زمانی که به دنبال کارهای پوچ و بیهوده نرود هیچ مشکلی ندارد، و این برایم جای سؤال بود.

به دور ماندن از این همه وسوسه و اغوا کمی سخت بود، و من تا مدتی همانطور که آنها می گفتند بودم. در سن نوزده سالگی با پسر مسلمانی آشنا شدم که بعدها با هم ازدواج کردیم. در آن زمان او زیاد پایبند به مذهب نبود. چیزی که مرا به سوی او کشاند این بود که او فرد سالمی بود و خدا را خیلی دوست داشت.

پس از مدتی تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم و هردو به عقیده ی یکدیگر احترام بگذاریم. همچنان به رفتن به کلیسا ادامه می دادم و عشق خود را نسبت به مسیح و مذهبم حفظ کرده بودم. طولی نکشید که این شور و اشتیاق در من خاموش شد و کم کم از رفتن به کلیسا خودداری کردم.

باید صراحتاً بگویم که در آن موقع هیچ تمایلی به دین اسلام نداشتم و مسلمان شدن انتخاب اول من نبود.  تا اینکه اخیراً به سمت اسلام کشیده شدم.

چند ماه پیش خوابی دیدم که از آن خیلی وحشت زده شدم و وقتی از خواب بیدار شدم شروع به دعا کردن نمودم. از خداوند خواستم مرا هدایت دهد، و کمکم کند تا به او نزدیک تر شوم. از او می خواستم که قلبم را روشن نماید تا بتوانم بهتر او را بشناسم.

پس از مدتی دوباره خوابی دیدم که در آن صدای اذان به گوشم رسید که مرا به سوی نماز دعوت می کرد. حس خوبی داشتم و شور و شوقی سراپای وجودم را فرا گرفته بود. وقتی از خواب بیدار شدم خوابم را برای همسرم تعریف کردم و از او خواستم که برایم قرآن بیاورد تا آن را بخوانم. احساس می کردم این پیامی از جانب پروردگار می باشد که از ما می خواهد به دنبال حقیقت برویم.

صبح روز بعد شروع به جستجو درمورد اسلام نمودم. بعد از سیزده سال تازه طعم لذت از معنویات و دین را می چشیدم. با وجود مسلمانان بسیاری که در اطرافم بودند از حقیقت اسلام غافل بودم.

به یاد دارم همیشه برادر شوهرم نماز می خواند و راجع به عظمت پروردگار صحبت می کرد، و اینکه تنها باید او را بپرستیم و شریکی برایش قرار ندهیم. آن موقع مشتاق دانستن درمورد این چیزها نبودم. به خودم اطمینان داشتم که این دین درستی نمی باشد.

وقتی دنبال اطلاعاتی در این باره می گشتم، فهمیدم که اسلام تنها برای مردمان خاورمیانه و عرب نیست. اسلام متعلق به هر ملیت و هر نژاد و هر سرزمینی می باشد. آن برای همه ی کسانی که بندگان و پیامبران خداوند را دوست دارند و همچنین برای کسانی که از فواید عبادت خالصانه ی خداوند مطلع هستند بنا شده است.

خدا را شکر از گنجینه ای که تازه کشف کرده خیلی شگفت زده شده بودم. حقیقت زیبایی که یادگیری آن سراسر منفعت و مزیت برای زندگی هر انسانی می باشد. تنها به خواندن حقایق اسلامی اکتفا نکردم بلکه شروع به مطالعه ی تاریخچه ی آن نیز نمودم.

عاقبت به سوی راهی که در پیش داشتم کشیده شدم و نتیجه ی آن اعلام شهادتین بود. حالا در سال 2010، پس از سیزده سال زندگی مشترک با همسر مسلمانم به دین اسلام دعوت شدم. همسرم و همچنین خانواده ی وی از این واقعه متعجب شده بودند. اسلام تنها دین نیست بلکه مسیر زندگی می باشد.

خدا را شکر حجاب می پوشم و احساس خوبی دارم، فکر می کنم که ارزشمند هستم. می دانم که زندگی من تا ابد روی زمین باقی نمی ماند بنابراین باید سعی کنم که بنده ی خوبی برای پروردگارم باشم.

پایان


 

 

ترجمه: مسعود

سایت مهتــدین

Mohtadeen.Com