تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

آنجلا مک لارن، مسیحی سابق از آمریکا

 

از همان موقع که یک دختر بچه بودم، رابطه ی عمیقی با خدا داشتم. گرچه طبق عقاید کاتولیک بزرگ شدم ولی با وجود آن همه ابهامات، ضد و نقیض و سردرگمی ها، توانسته بودم با خدا رابطه ام را حفظ نمایم و در این زمینه از تعلیمات کلیسا پیروی نکنم، چرا که آنها می خواستند از بچگی این عقاید نادرست را مانند دانه ای در ذهن من بکارند.

در دروان دبیرستان، تصمیم گرفتم آگاهانه به سمت مذهب بروم، روزی دوبار در مراسم کلیسا حاظر می شدم، هفته ای یک بار به جایگاه اعتراف به گناهان می رفتم، و عبادت هایی که کشیش بر انجام آنها اصرار داشت را انجام می دادم، همه ی این ها برای نزدیک شدن به خداوند بود.

کلیسا از پاسخ دادن به تمام سؤالاتی که به زندگیم فشار آورده بود عاجز ماند. خدا کیست؟ دلیل به دنیا آمدن انسان چیست؟ نحوه ی ارتباط با خداوند چگونه می باشد؟ چه کسی در زندگی حامی و پشتیبان من است؟ چه کسی را باید الگو و هدف خود قرار دهم؟ چرا باید خدا نیاز به داشتن پسری باشد؟ و خیلی از سؤالات دیگر که کشیش نتوانسته بود به آنها پاسخ دهد.گرچه می بایست به مسیحیت اعتقاد داشته باشم ولی درکل هیچ گونه احساسی نسبت به آن نداشتم و مرا متقاعد نمی ساخت. به ناچار در پایان دبیرستان کلیسا را ترک گفته و به دنبال راهی درست برای رسیدن به پاسخ سؤالاتم گشتم.

درمورد تعدادی از مذاهب به تحقیق و بررسی پرداختم تا بلکه این خلاء درونی را بتوانم پر نمایم. عبادت ها و تمرینات دینی مربوط بودیسم، هندوئیسم و تائوئیسم را انجام دادم، حتی بعد از یک سال به طور تفریحی به افسونگری و جادو گری روی آوردم. شاید به عقیده ی مردم این کارها احمقانه باشد ولی همانطور که می دانید من فقط به دنبال حقیقت بودم و این ها همه باطل بوده و به نظر مناسب نمی آمدند.

یک روز خواهرم به دیدن من آمد و چیزی که دیدم مرا به تعجب وا داشت. او لباس بلندی بر تن داشت و روسری سر کرده بود. وقتی از او پرسیدم که چرا در این گرمای تابستان به این شیوه لباس پوشیده، او برایم توضیح داد که مسلمان شده است.

از میان تمام ادیانی که مورد تحقیق و بررسی قرار دادم تنها درمورد اسلام چیزی نخوانده بودم. زیرا فکر نمی کردم که دین به درد بخوری باشد و داستان های زیادی درمورد آن شنیده بودم، به خاطر این مردم را مقصر می دانستم. بنابراین به کالیفرنیا نقل مکان کردم، هنوز هم بدون مذهب بوده و ارتباط نه چندان خوبی با پروردگارم نداشتم.

در آغاز شنیدن داستان های افراطی درباره ی اسلام باعث شد به دنبال آن نروم. در آن مرحله از جستجو و تحقیق دست کشیدم و تصمیم گرفتم فقط دنباله رو باشم. دو سال بدین منوال گذشت، گرچه در دانشگاه با کسی آشنا شدم که می خواستم با او ازدواج کنم ولی هنوز هم چیزهایی کم داشتم. در اعماق قلبم همیشه ندایی را می شنیدم که به من می گفت زندگیم نظم و ترتیبی ندارد، ولی من اصلاً به آن توجه نمی کردم.

تا اینکه شبی خواب عجیبی دیدم که باعث شد تغییرات اساسی در افکارم به وجود بیاید. پس از آن به میشیگان برگشتم و متوجه شدم که در نبود من عمو و خواهر کوچکترم نیز به دین اسلام روی آورده اند. خیلی کنجکاو شدم و از خواهرم تعدادی کتاب اسلامی خواستم. یکی از آنها درباره ی عذاب دوزخ بود، تمام چیزهایی که در خواب دیده بودم را در این کتاب یافتم. تا جاییکه توانستم به خواندن ادامه دادم و سؤالاتی را در این باره مطرح می کردم.

هر چه بیشتر درمورد اسلام مطالعه می کردم بیشتر متقاعد می شدم که این همان مسیر درستی است که به دنبال آن هستم. تصمیم گرفتم مسلمان شوم، ولی یک مشکل کوچک داشتم و آن نامزدم بود. او از مسلمان شدن خودداری نمود و بنابراین من می بایست بین او و دین اسلام یکی را انتخاب می کردم.

تصمیم گرفتم این بار به ندای قلبم گوش دهم، و شهادتین خود را اعلام نمودم. چند ماه بعد به لطف خداوند با کسی آشنا شدم که هم به خدا و هم به پیامبرش ایمان داشت. با او ازدواج کرده و خوشبختی را با تمام وجود احساس نمودم.

پایان

منبع: IslamReligion

 


ترجمه: مسعود

سایت مهتــدین

Mohtadeen.Com