تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

لورل هیل، از آمریکا


وقتی در سال 1990، قصد داشتم چیزهایی درمورد اسلام بنویسم، نمی توانستم مطالب مورد دلخواه و خوبی را پیدا کنم. خداوند هر کسی را که بخواهد انتخاب می کند و او را به سوی اسلام هدایت می نماید.

خداوند آنقدر بخشنده و مهربان است که بنده ای ناسپاس چون مرا به سوی حقیقت هدایت فرمود و بسیار صبورانه نظاره گر اعمال نپخته ی من بود. از بچگی به خاطر دارم که به خدا اعتقاد داشتم. وقتی پنج سالم بود دعا می خواندم، هیچ کس این چیزها را به من یاد نداده بود. هشت سالم بود که برای برادرم دعا می کردم تا به جنگ نرود زیرا کشته شدن او برایم قابل تحمل نبود. خدا را شکر این دعاها عاقب کار خودش را کرد.

وقتی سیزده سالم بود والدینم از هم جدا شدند. مجبور شدیم به آپارتمان کوچکی نقل مکان کنیم. در آنجا با دوستان جدیدی آشنا شدم، ولی در زندگی عمیقاً احساس خوشحالی نمی کردم.

مادرم همیشه درباره ی خدا با ما حرف می زد، او چیزهای با ارزشی را به ما یاد می داد. هیچ گاه در خانه انجیل نداشتیم، نه به کلیسا می رفتیم و نه درمورد مسیحیت تعلیم دیده بودیم. شاید هم خیلی بد نباشد. ولی از لحاظ دیدگاه اسلامی ما به تعلیمات دینی نیاز داریم.

در آن موقع مادرم برای اداره ی زندگی مجبور بود تا دیر وقت در بیرون کار کند و من نیز می بایست در خانه بمانم و از برادرم مراقبت کنم. متأسفانه در بین آمریکایی ها فرهنگ مصرف مواد مخدر رایج می باشد ولی خدا را شکر اسلام آن را ممنوع ساخته است.

اگر وجود پدرم در خانه بود مادرم تا این حد نگران گذران زندگی نبود. او مادرم را بدون هیچ گونه منبع درآمدی تنها گذاشت. در سیستم اجرایی آمریکا مرد می تواند زن را ترک نموده و وی را از هر حقی منع نماید.

در همسایگی ما خانواده ای مسلمان زندگی می کردند. آنها همیشه لبخند بر لب داشتند و بسیار مهربان بودند. من تا آن موقع برخورد چندانی با مسلمانان نداشتم.

بیست سالم بود که در یک تصادف خطرناک و عجیب جان سالم به در بردم. وقتی می خواستم برای کاری به کالیفرنیا بروم در راه اتومبیلم از جاده منحرف شد و کم مانده بود به دره سقوط کنم. خیلی ترسیده بودم انگار خداوند مرا توسط فرشته ای نجات داده بود.

پس از این واقعه تصمیم گرفتم بیشتر به شناخت خداوند بپردازم. من یک عقیده ی غلط درمورد مذهب داشتم و خدا می خواست این عقیده ی نادرست را به ایمانی واقعی تبدیل نمایم.

وقتی مسیحیت را مورد مطالعه قرار دادم فهمیدم چیزهایی در آن وجود دارد که با روحیه ی من سازگاری ندارد. نمی توانستم باور کنم که مسیح خدا است و باید برایش دعا بخوانیم، و یا اینکه او به خاطر گناهان ما خواهد مرد تا ما رستگار شویم.

وقتی بیست و پنج سالم بود، به یکی از کلیساهای ایالتی پیوستم. آنجا بود که خیلی چیزها یاد گرفتم. اولین مورد این بود که انجیل طی سال های گذشته تحریف شده است. من یک تازه مسیحی بودم، می دانستم عقیده داشتن به چیزی که دروغ محض بود کاری عبس و بیهوده است، به همین خاطر تصمیم گرفتم که دیگر فکر رفتن به کلیسا را نکنم.

بعد از آگاهی پیدا کردن از واقعیت، خداوند فرد مسلمانی را سر راه من قرار داد. ماه رمضان سال 1990 بود، او روزه گرفته بود. اولین صحبت ما درباره ی اسلام بود. به او قول دادم که یکی از روزها روزه بگیرم و تا غروب نه چیزی بخورم و نه بیاشامم. وقتی می دیم که مسلمانان چگونه نماز می خوانند و دعا می کنند خیلی خوشم آمد.

هنگامی که فهمیدم مسلمانان پیامبر خود را خدا نمی نامند و کتاب مقدس شان پس از گذشت چند هزار سال دست نخورده باقی مانده است، کم کم پاسخ بسیاری از سؤالاتم را پیدا کردم. فهمیدم که این همان مسیری است که خدا می خواهد بندگانش در آن قدم بگذارند و زندگی کنند. و من نیز اسلام را پذیرفتم.

با همان مسلمانی که خدا سر راه من قرار داده بود ازدواج نمودم. بعدها آمریکا را ترک کردیم تا در کشور وی یعنی عربستان سعودی زندگی کنیم. در سال 1998، کتابی درمورد فرهنگ غربی و اسلام نوشتم. خدا را شکر در عربستان توانستم به دانشگاه بروم و علوم اسلامی بخوانم.

پایان

ترجمه: مسعود

سایت مهتـدین

Mohtadeen.Com