تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

چگونگی پذیرفتن دین اسلام توسط رافائل (بخش اول)

 

مرد چهل و دوساله ی آمریکایی به نام رافائل، کمدین و استاد دانشگاه لوس آنجلس به دین اسلام روی آورد. وی در تگزاس متولد شد جایی که در سن شش سالگی برای اولین بار شهادت یهودیت خویش را اعلام کرد. در سن هجده سالگی به رهبری گروه گواهان یهودی درآمد، ولی بعد از دیدار از یک مسجد محلی انجیل را با قرآن مبادله نمود.

در یک نوامبر سال 1991، وی دین اسلام را پذیرفت، و جزو گروه سازمان مسلمین شد و سخنرانی استادانه ی وی در بین گواهان یهودی رواج پیدا نمود. او  سخنرانی های خود را به عنوان یک تازه مسلمان نیاز ضرورری و فوری دانست. وی داستان خود را چنین بیان می کند:

خیلی روشن به خاطر دارم که والدینم همراه دسته ای از گواهان یهودی در اتاق نشیمن نشسته بودند و داشتند با هم صحبت می کردند. آنها درباره ی روز قیامت بحث می نمودند و می گفتند دنیا به پایان رسیده، مسیح ظهور می کند، و می دانید که تگرگ هایی در بیرون از اینجا به بزرگی ماشین می بارد!

خدا می آید و همه ی چیزهایی که مورد استفاده ی ما است از بین می برد و دولت مردان را از حکومت عزل می کند. انجیل درباره ی باز شدن زمین حرف می زند که چطور تمام شهرها را خواهد بلعید.

از مرگ می ترسیدم، مادرم مرا در آغوش کشید و گفت: "ببین چه اتفاقی می خواهد برای تو بیفتد اگر غسل تعمید داده نشوی، و اگر آنچه خدا می خواهد را انجام ندهی؟ زمین تو را خواهد بلعید و یک تگرگ عظیم بر سرت فرود خواهد آمد، وتو دیگر زنده نخواهی ماند.

نمی خواستم که زندگیم را با این تگرگ های  بزرگ از دست بدهم. بنابراین رفتم تا غسل داده شوم. البته گواهان یهودی فقط به پاشیدن آب اعتقاد نداشتند، آنها سرم را کاملاً در آب فرو برند، و برای چند لحظه زیر آب مرا نگه داشتند وسپس بیرونم آورند.

من این کار را در سن سیزده سالگی در پسدنای کالیفرنیا انجام دادم. آن یک اجتماع بین المللی بود. حدود صد هزار نفر در آنجا گرد آمده بودند. در آخر یک سخنرانی ده دقیقه ای را در مقابل این همه جمعیت ایراد کردم.

هیئت کلیسا می گفتند: "او هنوز خیلی جوان است، ولی از عهده ی اداره ی آن بر می آید، او مسیحی خوبی است. بی عیب و نقص بوده و مطیع والدینش می باشد. معلوم است آگاهی و درک خوبی از انجیل  دارد."

وقتی در سن شانزده سالگی پیشگام کشیشان شدم، بیشتر وقتم را به موعظه دادن در کوچه و خیابان ها سپری می کردم. مجبور شدم هفت جلد از انجیل را مطالعه کنم. شروع به سخنرانی در دیگر کنگره ها نیز نمودم.

مسئولیت های زیادی به من محول شد، و مدرسه هایی در بروکلین، نیویورک، و دیگر نقاطی که گواهان یهودی بر پا نموده بودند، به من واگذار شد ولی از رفتن به آنجا خودداری کردم.

این جور چیزها هیچ حسی را در من بر نمی انگیخت. برای مثال، نظام سهمیه بندی. مانند این بود که مجبور هستم با این اصول دنیوی، دینداری خود را به اثبات برسانم.

پل، یکی از کشیشان می گفت؛ به جستجوی حقیقت بپردازید و کلام خدا را را با جان و دل بپذیرید، اجازه ندهید یک چنین مردانی مانند گواهان یهودی شما را فریب دهند.

با خودم می گفتم: "زیاد نگران نباش از اینکه دیگران چه می گویند من انجیل را برای خودم می خوانم. مردم زیاد به خواندن این نشریه ها احتیاج ندارند آنها می توانند با دعا کردن به درگاه خداوند به پاسخ سؤالات خود برسند". از لحاظ روحی دیگر طاقت ماندن در کلیسا و رهبری آنجا را نداشتم.

بنابراین در سال 1979، کلیسا را برای همیشه ترک نمودم. مدت سختی را گذراندم زیرا جسم و روح و ذهنم کاملاً درگیر آن شده بود.

 چون فرد مذهبی بودم نتوانستم به دیگر مذاهب روی بیاورم. بدون وجود خدا انسان مرده ای می باشم، ولی کجا می توانستم بروم؟

در سال 1985، تصمیم گرفتم به لوس آنجلس برگردم و در نمایش جانی کارسون به عنوان یک کمدین بازی کنم. همیشه احساس می کردم به خاطر چز خاصی به دنیا آمده ام. نمی دانستم عاقبتم به کجا ختم می شود. همینطور دعا می کردم و خیلی نا امید شده بودم. از این رو به کلیسای کاتولیکی که در نزدیکی خانه ام بود رفتم. به مدت دو یا سه ماه به آنجا رفت و آمد داشتم، ولی دیگر نتوانستم به این کار ادامه دهم.

 

ادامه دارد...  

 

ترجمه: مسعود

سایت مهتـدین

Mohtadeen.Com