|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
دکتر ژاکلین کوسنس، مسیحی سابق (بخش 2) |
... شگفت زده شده بودم، آیا می توانم اسلام را بپذیرم و مورد قبول مسلمانان دیگر واقع شوم؟ زنان مسلمان با مشخصات پوست سفید و چشمان آبی و موهای بلوند در کجا گرد هم می آیند؟ اطلاعات خیلی کمی درباره ی این مذهب داشتم، اما از آن به بعد چیزهایی برایم اتفاق افتاد. آن روز کسی یا چیزی مرا به سوی تلوزیون کشاند تا این گفتگو ها را راجع به اسلام بشنوم. از آن طرز لباس غیر معمولی خوشم آمد و میل داشتم که یک همچین چیزی را بپوشم. می توانستم غم و اندوهی که به خاطر از دست دادن پدرم بر من غالب شده بود را حس کنم. در حقیقت داشتم دوباره با او ارتباط بر قرار می کردم چیزی که نمی توانم آن را برای هر کسی بیان نمایم. هر چیزی در زندگی وقتی دارد، سرانجام حالا آن را می بینم. آن روز، وقتش بود که درمورد اسلام این چیزها را بشنوم. با توجه به این که حالا به یک چنین روشی در زندگی فکر می کردم هیچ درک و فهمی از این دین نداشتم، در عوض فقط به آن اعتقاد پیدا کرده بودم. از آن روز چیز دیگری به یاد ندارم. هنگامی که این فرایند داشت پیشرفت می کرد بطور جدی این عقیده راسخ در عمق وجودم در حال رشد بود. درمورد چیز دیگری هم صحبت می کرد که قرآن می نامید، چیزی که صاف و ساده در این جهان گمراه و وامانده استوار و محکم باقی مانده بود. این احساس کاملی بود که منطقی و واقعی به نظرمی رسید. مسلمانان خدایی را می پرستیدند که شبیه هیچ انسانی نیست. میل داشتم بیشتر درباره ی اسلام بیاموزم. در آن زمان در منزل شخصی خود واقع در جنوب آمریکا زندگی می کردم. در کتاب خانه ی آنجا هیچ کتابی درمورد اسلام وجود نداشت. وقتی که از آنها می پرسیدم که چرا کتابی در این باره ندارند در جواب می گفتند که تمام این کتاب ها به دستور هیئت بازرسی کتاب خانه در قفسه گذاشته شده اند. کسی مثل من که در نیویورک متولد شده و بزرگ شده بودم می دانستم از چه راهی باید به این اطلاعات دست یابم. معلم ریاضی دبیرستان کوچک شهر مسلمان بود و در آنجا با یک زن مسیحی ازدواج کرده بود. به وی تلفن زدم و پرسیدم که از کجا می توانم یک ترجمه ی خوب از قرآن به دست بیاورم. او نام کتاب فروشی رابه من داد که صدها مایل از جایی کهزندگی می کردم فاصله داشت، و کپی از ترجمه ی قرآن را سفارش دادم. وقتی بسته ی شفارشی به دستم رسید، شروع به خواندن آن نمودم. خیلی شاعرانه به نظرم رسید. در آن لحظه اسلام را به عنوان دین حقیقی خودم انتخاب نمودم . به آن خو گرفته بودم. به هیچ چیز در زندگیم تا آن زمان اینقدر عادت نگرفته بودم. این به تنهایی کافی نبود. تصمیم گرفتم با وزارت عربستان سعودی در آمریکا تماس بگیرم. در آن هفته بسته ای به دستم رسید که پر از جزوه های زیبا شامل اطلاعات نفیس بود. هر چه قدر این ها را می خواندم بیشتر به پاسخ سؤالاتم نزدیک تر می شدم. آفریدگارم، هدف از زندگی، دستوراتش و همه و همه را پیدا کردم. حقیقتاً می خواستم تا ابد به خداوند متعال ایمان بیاورم، در صراط مستقیمی که مشخص فرموده قدم بگذارم. فکر می کردم که چطور نماز بخوانم و این کار برای اولین بار سخت بود. هرشب به خواندن چند آیه از قرآن ادامه می دهم. نگران بچه هایم بودم چرا که آنها هنوز مسلمان نشده بودند و آیا ایت تغییر مرا می پذیرفتند. لباس اسلامی می پوشم و پنج نوبت نماز را هر روز سر وقت به جا می آورم. این روزهای خداوند به من خیلی لطف کرده است و همسری مهربان و فداکار را وارد زندگی من نمود. هر چه را خداوند بخواهد من نیز قبول می کنم و تسلیم اوامر او هستم. با مسلمان شدنم به این نکته پی برده ام که کنترل زندگیم را به دست گرفته ام، از خداوند می خواهم همچنان مرا به راه راست هدایت فرماید. حالا قسمت گمشده ی خودم را پیدا کرده ام و آن قلبی است که تازه مشلمان شده است. پایان
ترجمه: مسعود |