|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
جیمز فارل، ایالات متحده (بخش 2) |
... بعد از این اتفاق با نامزدم آشتی کرده و به طور کامل موضوع را باهم به بحث گذاشتیم. اندکی نگذشت که هردوی ما اسلام آوردیم و می خواستیم مانند مسلمانان زندگی کنیم، حتی اگر لازم بود به دلیل عدم جواز رابطه ی ما در اسلام، جدای از هم باشیم. وقتی والدینم قضیه را فهمیدند، دروازه ی جهنم گشوده شد. پدرم تهدید کرد که جانم را خواهد گرفت. می گفت: "تو بر مذهب کاتولیک به دنیا آمده ای و خدا کمکم کند کاری می کنم که مطابق مذهب کاتولیک از دنیا بروی..." واکنش مادرم نیز شبیه پدرم بود. می خواستم وارد دانشگاه شده و تحصیلاتم را ادامه دهم. مادرم من را از خانه بیرون انداخت و ناچار 6 ماه را در خیابان ها سپری کردم. از سطل زباله غذایم را پیدا کرده و شب های سرد و کولاک را در خیابان می خوابیدم. کیلومترها پیاده رفتم تا با مسلمانان باشم. توسط پلیس به دلیل ورود به محله ی سیاهان و شرکت در نماز جمعه تعقیب شدم. مردم به من سنگ پرتاب کرده، تف انداخته، اذیت شده و... تنها می خواستم با مسلمانان باشم. بعد از مدتی با دوستی معامله کردم. او گفت: "اگر بتوانی برای ما یک مسجد در انبار مغازه بسازی، می توانی تا وقتی جایی برای خود پیدا کنی آن جا بمانی..." من قبول کردم. در عرض یک ماه زمین 700 مترمربعی را آماده کرده، دیوار، پنجره و درب و برخی امکانات را فراهم کردم. نجاری یاد گرفته، رنگکاری کرده و اولین مسجد را در شهر شیکاگو بنا نمودم. شش ماه بعد از آن شغل مناسبی پیدا کرده و جایی برای خود دست و پا کردم. با نامزدم توافق کردیم که دین اسلام را بر تمایل خود ارجحیت داده و مطابق آن رفتار کنیم. در 1999، نماینده ی دانشجویان مسلمان در دانشکده شدم. هر روز به حلقات اسلامی و سمینارها رفته و با دشمنان سابق خود، مسلمانان، ارتباط نزدیک داشتم. در سال 2000 عازم سفر حج شدم. تجربه ای فراموش نشدنی. در مکه و مدینه با چشمان خود شکوه اسلام و تاریخ آن را دیدم. گویی در تاریخ صدر اسلام زندگی می کردم. صحابه را بر بالای کوه ها می دیدم. بوی جنگ بدر را استشمام می کردم. هوایی را که زمانی پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم تنفس نموده بود را چشیدم. من حقیقت اسلام را که یکایک ما داریم آن را پایمال می کنیم، حس کردم. با آنکه تنها هستم، بدون زن یا خانواده، اسلام را زندگی خود می دانم، و نه روشی برای زندگی، بلکه نفس زندگی! درک کرده ام که اسلام یک مذهب نیست، چرا که ادیان و مذاهب تکثر می یابند. درک کرده ا که مسلمانان تمام آن چیزی نیستند که اسلام دربردارد و نباید بر اساس رفتار مسلمانان مورد قضاوت قرار بگیرد، بلکه مسلمانان را می توان بر اساس اسلام قضاوت نمود. فرصتی بزرگ به من عطا شده که بتوانم کسی باشم که اکنون هستم و آنچه هستم نه برتر و نه فروتر از کسی دیگر است. هرچه شما را از عباراتی از زندگی خویش آگاه سازم، باز از شرح آنچه در قلبم هست عاجزم. من تنها گوشه ی کوچکی از مشکلات و دشواری های مسیر را بازگو کرده ام، می دانم که خیلی از شما نیز به همان اندازه یا بیشتر با چنین موانعی روبرو گشته اید. هدف من از نگارش این سطور، بیان این موضوع است که از سختی ها و دشواری هایی که بسیاری از شما از سرگذرانده اید آشنا هستم. والســلام علیکم.
داستان بالا یک سال پیش نوشته شده است. در زیر مختصراً آنچه گذشته است را می آورم. الحمدلله، الله سبحانه و تعالی نعمت ازدواج را به من عطا فرموده است (اکنون شش ماه است که ازدواج کرده ام)؛ هنوز هم برای شرکت Global Relief Foundation که شغل رؤیایی من بوده، کار می کنم. برای بچه ها اموزش اسلامی تدریس می کنم، درحال حاضر سرگرم نگارش سه کتاب می باشم (یکی از ان ها به زودی منتشر می شود). باز هم به رنگکاری روی آورده و اتاق بچه ها را رنگکاری [هنری] می کنم. همچنین پیتزای "ذبیحه" که در کل شیکاگو تنها پیتزای حلال می باشم را منتقل می کنم... الحمدلله رب العالمین.
لطفاً من را از دعای خیر فراموش نکنید. جیمز فارل، دسامبر 2001
ترجمه: مسعود |