تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

عایشه لورنز السعید از آمریکا: "از لبه ی تاریکی تا درخشش نور اسلام "



زمانی که شش سالم بود، والدینم روزهای یکشنبه سکه ای به من می دادند تا آن را به صندوق جمع آوری اعانه به خاطرعیسی مسیح بیاندازم. وقتی به خانه بر می گشتیم سکه هنوز درون جیبم بود. با صراحت می گفتم نمی خواهم پولم را به مسیح بدهم چون او خودش درآنجا حضور ندارد. والدینم از این حرف من مات و متحیر می ماندند.
مرا در یک مدرسه ی ملی مسیحی ثبت نام کردند که در آخرین سال تحصیلی دبستان درس مربوط به ادیان جهان را می خواندیم. تثلیث مسئله ای بود که نمی توانستم با آن کنار بیایم، چون به نظرم منطقی نبود. چگونه پدر( یا همان روح بزرگ)، و کسی که پسرش خوانده می شود ( مسیح )، و روح القدوس ( که بعدها فهمیدم همان جبرئیل می باشد ) همگی یک نفر و در یک کالبد قرار گرفته باشند؟ 
چنین چیزی از لحاظ منطقی غیر ممکن بود، طوری بار آمده بودم که از تفکر منطقی برای تصمیمات زندگیم استفاده نمایم، نمی توانستم عقیده ی سه مساوی با یک است را قبول کنم. هر یکشنبه بعد از شام با پدرم انجیل می خواندیم. جستجوی پاسخ سؤالاتی که در ذهن داشتم و خواندن داستان های تاریخی جالب در مورد پیامبران، بعضی وقتها نمی توانست کاملاً مرا قانع کند. گفته بودند که نباید سؤالی داشته باشم و فقط دارای ایمان خوبی باشم. هرگز کسی نبودم که تقلید کورکورانه انجام دهم، چون نیاز به دلیل و مدرک داشتم. 
در دبیرستان، با تعدادی دانش آموز که اهل خاور میانه و مسلمان بودند آشنا شدم. در کشاکش نارضایتی درونی ام؛ یکی پرسید که آیا تا به حال در مورد اسلام مطالعه ای داشته ام؟ او پیشنهاد کرد که از کتابخانه ی مدرسه استفاده کرده و اطلاعات مورد نیاز در مورد آن را به دست بیاورم. شانس آن را داشتم که در آن جا یک جلد قرآن را نیز توانستم به امانت بگیرم. وقتی تعدادی کتاب با خود به خانه بردم. پدربزرگم مرا تشویق به یادگیری نمود، و به خانواده ام اطمینان داد که دین اسلام پر از نکات معنوی خوب برای زندگی است. او خودش در سال 1913 به آمریکا مهاجرت کرده بود. وقتی که پسر بچه بوده از یکی از ایالت های روسیه به ترکیه و سپس به دریای سیاه نقل مکان کرده بودند، هنوز آن آوایی که مسلمانان را به سوی نماز فرا می خواند، به خاطر داشت. جالب این جا بود که بعضی از خویشاوندان ما اسم عربی و اسلامی داشتند، نام هایی مانند مریم و صوفیا. 
هر چه دربارهی دین اسلام بیشتر می فهمیدم، هیجانم بیشتر می شد. پاسخ تمام سؤالات خود را پیدا کرده بودم. هر روز دنبال این بودم تا بیش تر بخوانم، اسلام دینی شفاف و منطقی بود، به همراه تفسیر و توضیح و هدایتی برای تمام جنبه های زندگی بشر؛ از قبیل عبادات و ارتباطات انسانی. 
در سن هفده سالگی مرتب نماز می خواندم و ماه رمضان را کاملاً روزه گرفتم. وقتی با دوستانم به پارک می رفتیم خرما و بطری پر از آب و مقداری ساندویچ را در داخل کیفم می گذاشتم تا سر وقت روزه ام را بشکنم. 
آن تابستان بلیط قطار دو روزه به مقصد بلومینگتون، هندوستان برای شرکت در سخنرانی و سمینارهای انجمن دانشجویان مسلمان و یادگیری مطالب بیشتر در مورد دین جدیدم خریده، و حدود یک هفته را با دیگر مسلمانان در محوطه ی دانشگاه ماندم، ایمان من شکوفا گشت، با چند تا روسری، تسبیح، سجاده ی نماز و چند کتاب به خانه برگشتم. گرچه متاسفانه جرات این را نداشتم که روسری را همچنان بر سرم نکگاه دارم و آن را کنار گذاشتم. 
امیدوار بودم به عربستان سعودی رفته و مکه و مدینه را زیارت نموده و مناسک حج را به جا بیاورم. بعد از اتمام دبیرستان وارد دانشگاه هوستون شدم و تا آن زمان حجاب داشتم. از طریق راهنمای تلفن دنبال مسجدی گشتم و از آن ها درخواست کردم تا دختر مسلمانی به عنوان هم اتاقی برایم پیدا نمایند. آن ها ورود من را به انجمن مسجد خوش آمد گفتند. خیلی زود کار پیدا کردم و اعتماد به نفسم بیشتر شد. یک روز عصر در یک نمایشگاه بین المللی لباس های محلی با مردی محترم و مؤدب آشنا شدم که بعداً فهمیدم دانشجوی با استعدادی از عربستان سعودی می باشد. کمی بعد از آن با هم ازدواج کردیم. خداوند از طریق وی رویا های من را تحقق بخشید. ما سه فرزند دوست داشتنی داریم و او من را به سفر حج برد. 
از وضعیتم راضی و خشنود هستم و از خداوند متعال بسیار سپاس گزارم، او حقیقتاً دعاهای من را اجابت فرموده است. اگر چیزی برای ما خوب باشد و ما صبر و ایمان داشته باشیم خداوند از مسیری که حتی انتظارش را نداشتیم به ما کمک می کند. والســلام.
منبع: In Focus @ islaam.ca



ترجمه: مسعود 
سایت مهتــدین
Mohtadeen.Com